روستای جارو / نوشتاری از صادق یزدی

کارون نیوز _  در روزگاری نه چندان دور از مسیر هفتکل به مسجدسلیمان ؛ حدود ۱۶ کیلومتر پس گذشتن از پیچ و خم جاده و پشت سر نهادن سه راهی باغملک و عبور از دوراهی سرتیوک به روستای جارو می رسیدی .   تپه های شنی ماسه ای با تلفیقی از سنگ شکسته های طبیعی […]

کارون نیوز _  در روزگاری نه چندان دور از مسیر هفتکل به مسجدسلیمان ؛ حدود ۱۶ کیلومتر پس گذشتن از پیچ و خم جاده و پشت سر نهادن سه راهی باغملک و عبور از دوراهی سرتیوک به روستای جارو می رسیدی .

  تپه های شنی ماسه ای با تلفیقی از سنگ شکسته های طبیعی پیرامون روستا ، چشم نواز هربیننده ای می شد 

 حاشیه جاده تلفن خانه سنگی زیبایی متعلق به شرکت نفت وجود داشت که از سنگهای مکعبی شکل ساخته شده بود .

روبروی تلفن خانه ، قهوه خانه دلنشینی متعلق به کل صفر یزدی با تخت های چوبی ، گلیم و گبه های رنگی ، قابلمه های مسی پر از ماست ، دوغ مشک نیمرو و تخم تماته (املت ) پذیرای مسافران و میهمانان آن مسیر می شد .

 

زمستان هوا سرد ، بارانی و مطبوع ؛ و تابستان هوایی گرم و خشک داشت.

روستای جارو یکی از قصبه های بزرگ طایفه مکوند است که درمیان اراضی انبوه کشاورزی دیم احاطه شده است .

 اگر چه وجود رودخانه پرآب (دراز دره) مورد توجه کشاورزان و کشت آبی بوده است .

در جوار رودخانه ، باغات متعددی وجود داشت که امروز نیز بخشی از بساتین باقی مانده است 

 

اهالی در خانه های بزرگ گذران زندگی می کردند که بخشی از حیاط مخل نگهداری از احشام (گاو ، میش و بز ) بود .

هرخانه برای مایحتاج روزانه خود مثل شیر، پنیر، دوغ ، ماست و … یک یا چند گاوشیرده داشت ؛ معمولا تعدادی مرغ وخروس وچندین جوجه درحیاط منازل دائما در تحرک بودند 

 هر منزلی برای تردد به مزارع و حمل بار از یکی دوتا الاغ بهره می برد .

یک اتاق پذیرایی ، یک اتاق نگهداری وسایل ، یک اتاق خوراک پزی ، یک اتاق نان پزی، یک اتاق برای نگهداری کاه وعلوفه زمستانی و یک اتاق برای نگهداری احشام از اجزای هر خانه روستایی بود .

 

سایه بانی که مشک های آب را از تابش آفتاب در امان نگاه می داشت تا لبان تشنه ای را با یک پیاله آب خنک پذیرا باشد 

 طویله و محل نگهداری احشام با فنس از بخش دیگر حیاط جدا شده بود 

 معمولا یک چاه آب برای نظافت وشستشوی محوطه و ظروف و حمام و آب مصرفی حیوانات وجود داشت.

پیش از طلوع خورشید مادر خانواده زودتر از سایرین بیداربود ؛ هنوز نمازش را نخوانده که شیر را دوشیده ، سری به گله زده ، نظافت را انجام داده و شیر بر اجاق چوب سوز ( تش و چاله ) نهاده سپس نمازش را می خواند .

در وقت همیشگی قاش گوسفندان را باز می کرد وگله را از خانه بیرون می راند .

هر چند خانوار یک چوپان داشت که باخروج گوسفندان آنهارابرای چرا به صحرا می برد یا اینکه مردان چند خانواده به صورت نوبتی چوپانی گله ها را عهده داربودند .

 

اتاق نان پزی خانه پدری ما معمولا تنورش از صبح زود روشن می شد و ننه زری یا دی عباس (مادر عباس )( معمول بود که نام پسر ارشد را برای صدا زدن مادر استفاده می کردند ) «د زری » یا « بی بی زری» پاسی از روز نگذشته ، تپه ای از نان تیری پخته بود . 

محل نان پزی مانند شومینه های امروزی دودکشی به بیرون داشت اما همیشه هاله ای از دود تا سقف اتاق را پر می کرد ؛ معمولا یک سفره پارچه ای ،لگنی از خمیر ، تیرو توسی( تخته یا میز گردی از چوب که خمیر را با غلطتک باریکی بر روی آن پهن می کردند) و یک جاروب که از ساقه های یک بوته محلی به نام “پرچ” درست شده بود و برای تمیز کردن تاوه نان پزی استفاده می شد ، وسایل اتاق نان پزی را تشکیل می دادند

  البته گاهی تاپو (ظرف گلی بزرگی) برای نگهداری گندم و آرد هم از ملزومات این اتاق محسوب می شد.

اتاق کاه دان معمولا از مملو از کاه بود و چه لذتی داشت وقتی از کاه دپو شده بالا می رفتی ؛ دستت که به سقف می رسید می توانستی تخم مرغ ها را برداری ( محلی بود که مرغ ها تخم می گذاشتند ) و محل بازی جوجه ها هم بود ؛ شاید از گربه ها واهمه داشتند و غریزه شان آن مکان را امن تشخیص می داد ؛ البته با وجود اینکه گربه از دیوار راست بالا می رفت اما نمی توانست خود را از انبوه کاه بالا بکشد و احتمالا ضرب المثل «ترات گلو تا دم کهدونه » از همینجا نشأت گرفته باشد.