کربلای ۵ برادر کربلای ۴ / به روایت صادق یزدی
به نام خدا
قسمت ۱ از ۵
استقرار در محل گروهان پل
پس از عملیات کربلای ۴ که عدم فتح آن باعث فریب دشمن شده بود ، لشکرها، تیپها و گردانهای مستقر در منطقه به سرعت نیروهای خود را جمعوجور کرده به منطقه جدید عزیمت نمودند.
لشکر ۷ حضرت ولیعصر (عج) که گردان سلمان در تیپ سه آن سازماندهی شده بود، به منطقه گروهان پل واقع در جاده اهواز خرمشهر و در نزدیکی دژبانی لشکر ۹۲ زرهی خوزستان عزیمت نمود.
چادرهای گروهی و فرماندهی جهت استقرار نیروها به سرعت بر پا گردید و وسایل لازم از قبیل پتو، بالش، چراغ فانوس و علاالدین ها تحویل چادرها شد ، نیروها چند روزی در آنجا مستقر بودند و در این مدت آموزشهای فشرده و جلسات و سخنرانی های فرماندهان برای نیروها انجام میپذیرفت.
صحبتهای مسئولین از حساسبودن عملیات، عاشقانه بودن عملیات، سختی عملیات، گستردگی و حجم زیاد موانع و همه و همه از عملیاتی مهم و فراگیر حکایت میکرد، پس از آن رزمندگان برای تجدید روحیه و استراحت چند روز به مرخصی فرستاده شدند
با برگشت نیروها سازماندهی جدید انجام شد و آموزشهای لازم و مناسب عملیات پیش رو همچون رزمهای شبانه، توجیه منطقه توجیه عملیات صورت میگرفت.
۱۹ یا ۲۰ دی ماه ۱۳۶۵ ساعت ۸ شب بود که به وسیله چند دستگاه خودرو لندکروز از آن محل به شلمچه اعزام و وارد منطقه عملیاتی کربلای ۵ شدیم و پشت خاکریز بلندی که خط دوم جبهه محسوب می شد از ماشین ها پیاده شدیم.
با بررسی پیرامون خاکریز متوجه شدیم که ساعتی قبل مورد حمله شیمیایی دشمن قرارگرفته است و آثار شیمیایی و مواد خنثی کننده مربوطه هنوز به چشم می آمد و احساس می شد.
در همان ساعات اولیه چند تن از بچه ها دچار عوارض شیمیایی شدند و پوست بدنشان تاول زد هر چند اقدامات اولیه درمانی را انجام دادند اما راضی نمی شدند به بیمارستان بروند و نمی خواستند شرکت در عملیات را از دست بدهند.
آن شب شور و نشاط نیروها وصفناپذیر بود هرکس ذکری یا نوحهای را زمزمه می کرد و یا سرودی حماسی را می خواند و یا با هم شوخی میکردند و حلالیت میطلبیدند و یا وصیتی مینوشتند هر چه بود ترس و دلهره در بین بچهها جایی نداشت .
تردد نیروها و ادوات خودی زیاد شده بود و آتش توپخانه و خمپاره هم بر شدت موضوع میافزود و خلاصه هرکس مشغول کاری بود اما در نهایت همه حواسشان به رازونیاز با خداوند و چگونگی حمله به دشمن معطوف کرده بود
گاهی رزمندگان دوبه دو نوحههایی از حاج صادق آهنگران را با کمی تغییر میخواندند خوب یادم هست که شهید شاپور مختاری میگفت: کاروانی بهر شهادت میرود و من جواب می دادم کاروانی بهر رشادت میرود ، کاروانی بهر غنیمت میرود.
نمیدانم چه اتفاقی افتاد که یک باره خبر موشک باران شهر مسجدسلیمان بین نیروها زمزمه شد اما نهایتاً با هوشیاری تعدادی از بچهها که از اخبار مسجدسلیمان مطلع بودند این موضوع تکذیب گردید.
در این عملیات نیروهای گردان حضرت سلمان تقریباً همان نیروهای عملیات کربلای ۴ بودند یعنی گروهان فجر از رزمندگان مسجدسلیمان، گروهان فتح از نیروهای اندیکا و لالی و گروهان نصر از نیروهای هفتکل تشکیل شده بود دریک جمع بندی می توان گفت که نیروهای گروهانها و کادر گردان از نظر تعداد بیش از ۳۰۰ نفر را شامل می شد.
در بین نیروهای اعزامی، تعدادی از آنها دو برادر از یک خانواده بودند که با هم در گردان حضور داشتند: برادران یزدی (صادق و آرش)، برادران قاسمی (غلامعلی و غلامرضا)، برادران عشرتی (حسین و اصغر)، برادران یزدانی (مجید و حمید)، برادران بردبار (بابک و محراب)، برادران شیری (حمید و محمد)، برادران براتی (بهروز و بیژن)، برادران توژی (محمود و حسین)، برادران منصوری (یوسف و یونس)، برادران توکل فر (عبدالرضا و علیرضا)، برادران حفیظی (غلامحسین و غلامرضا)، برادران شفیع زاده (احمد و عبدالله)، برادران هاشمپور (ولیالله و احمد)، برادران مراد پور (غلامعباس و غلامعلی) و تعداد دیگری از این عزیزان که به همراه سایر رزمندگان در گردان سلمان حضور داشتند.
از آنجا (خاکریز دوم) به سمت کانالها و خط مقدم نبرد حرکت کردیم ابتدا از میدان مین و تلههای خورشیدی که خنثی و پاک سازی شده و معبری هم توسط تخریبچی ها ایجاد شده بود عبور کردیم و در یک کانال باریک که سنگرهای دشمن را به هم ارتباط میداد قرار گرفتیم
صدای تیراندازی های متعدد و فراوان شنیده میشد و گلوله های رسام نمایان بود ، سرت را که از کانال بالا میآوردی منطقه ی آب گرفته گلی را در روبرو یا پشت سر میدیدی.
برای دقایق یا ساعتی ماندیم و پتوهایی را که از محل چادرها تا آنجا به همراه داشتم در کانال بجا گذاشتیم و به ستون یک به راه افتادیم و دقایقی بعد، بر بلندای یک جاده شنی که همانند یک دپوی بزرگ و طولانی بود حرکت کردیم
گلوله های زیادی اعم از عادی و رسام (گلوله های قرمز و آتشین) از بالای سر و یا از بین بچهها عبور میکرد و صدای سفیر گلوله از هر طرف شنیده میشد، یکی از بچهها که جلوی من در حرکت بود، برگشت و گفت صدای عبور تیرها که از لابهلای بچهها رد میشود را میشنوی؟ صدایی شبیه وز وز های مکرر …
به شوخی به ایشان گفتم نگران نباش جلو ، تظاهرات شده تیر هوایی درمیکنند تا متفرق شوند…
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰