روایت صادق یزدی از عملیات کربلای ۴ :

گردان سلمان مسجدسلیمان در عملیات کربلای ۴ به روایت صادق یزدی

پاییز ۱۳۶۵به جبهه اعزام شدم ،گردان سلمان که از اهواز به مسجدسلیمان منتقل شده بود حالا حال و هوای دیگری پیداکرده است. و علاوه بر گروهان فتح به فرماندهی شهید مرتضی حسین پور و گروهان فجر به فرماندهی علیرضا ورناصری که قبلاً و جداگانه از بچه های لالی، مسجدسلیمان و اندیکا تشکیل شده بودند با […]

پاییز ۱۳۶۵به جبهه اعزام شدم ،گردان سلمان که از اهواز به مسجدسلیمان منتقل شده بود حالا حال و هوای دیگری پیداکرده است. و علاوه بر گروهان فتح به فرماندهی شهید مرتضی حسین پور و گروهان فجر به فرماندهی علیرضا ورناصری که قبلاً و جداگانه از بچه های لالی، مسجدسلیمان و اندیکا تشکیل شده بودند با اضافه شدن گروهان دیگری به نام نصر به فرماندهی حسین اصلانی متشکل از نیروهای اعزامی از شهرستان هفتکل تکمیل و سازماندهی شد که نهایتاً فرماندهی گردان به سردار کریم کریم پور و جانشینی شهید مسلم حاتمی واگذار گردید.

نیروهای این گردان شبانه و به وسیله ماشین‌های بنز ۱۰چرخ (کمپرسی های مایلر) از وسط دشت های وسیع و جاده خاکی که احداث شده بود به منطقه گُسبه آبادان انتقال داده شدند ،چند روزی در آنجامستقربودم و صبحگاه و نرمش و رزم های متعدد آبی خاکی و آشنایی با نهرها وجزرمد دریا را تمرین کردیم .

رزمندگان گردان سلمان مسجدسلیمان

شوخی های شهید ولی صالحی،دقت فرزاد رضوی، جدیت شهید مسلم حاتمی، هم رزمی با شهید محمدرضا موسوی ، حضور مجید یزدانی، شهید حمیدقربانی (طلبه مداح اهل البیت) وجود حداقل ۲۰ نیروی دو برادری، حضور رزمندگان کهنه کار قدیمی و برخی نیروهایی که تازه به جمع رزمندگان پیوسته بودند همه مثال زدنی بود چه صفا و صمیمیتی بین بچه ها حاکم بود.
گاهی که باران می بارید منطقه سراسر خاک و گل می شد و حرکت در آنجا سخت میشد
مسجد محل باصفا بود ، بلم های آبی در نهرها خودنمایی می کرد و روحیه مثال زدنی رزمندگان که می خواهند به دل دشمن بزنند قابل وصف نبود،کم کم برای عملیات کربلای ۴ آماده شدیم

آموزش های لازم،توجیه نقشه، سازماندهی، رزم های شبانه،آمادگی عملیات آبی خاکی، رازونیاز و عبادت های گاه و بیگاه بچه ها و هجوم به خط دشمن و ورود به جزیره ام الرساس وحرکت به طرف بصره چه شور و حال و غوغایی به پا کرده بود.

توجیه نقشه کاملا صورت گرفته و گردان ما قراربود پس از عبور غواصان و شکستن خطوط دشمن به قسمتی که پشتیبانی نیروهای دشمن بود حمله ور شود ،چه ذکر و راز و نیاز آن شبها داشت.

گردان سلمان مسجدسلیمان

ما کاملاً آماده بودیم که ظاهراً درپیشروی نیروها مشکلاتی پیش آمد و کار بچه ها سخت شد ظاهراً فرماندهان در تصمیمی سریع ادامه ورود نیروها رابه صلاح نمی دانستند

صبح عملیات کربلای ۴
به تدریج خورشید بالا می آمد و افق سر می زد و هوا روشن می شد ، من هر روز در انتظار خورشید نشسته بودم تا بیاید و نورافشانی کند و تاریکی رخت بر بندد ولی حالا برخلاف همه روزها دعا می کردم و از خدا می خواستم که خدایا نمی شود خورشید را امروز با تاخیر بیاوری ؟ بچه ها در محاصره افتاده اند هوا که روشن شود یا درو می شوند ویا به اسارت در می آیند ، ساعت ۴ صبح بود که فرمانده ها متوجه سختی کار و عدم پیشرفت شدند و ادامه عملیات را متوقف کردند ، دشمن گاز انبری آمده بود و پشت بچه ها را بسته بود وحلقه محاصره را هر لحظه تنگ تر می کرد، بچه های گردان هایی که وارد عمل نشده بودند ناخودآگاه واز درون فریاد می زدند که «مکن ای صبح طلوع» خدایا خودت کمک کن دشمن نخل ها را سر بریده و نخلستان ها را خشکانده است ، چمن ها به زردی گراییده اند و خوشه ها بی خرما بر تنه نخلها آویزان گشته اند ،دشمن تا بن دندان مسلح به انواع سلاح و تجهیزات و امکانات است ،غواصان در محاصره و در میان موج ها سرگردانند و ماهی ها در غم و اندوه و تاریکی ، میان عمق رود خروشان فرو رفته اند .
صدای اروند مانند مویه مادران داغدار شده است ، نیروها پس از پیشروی ، انسجام و تلاقی خود را از دست داده اند ، نیروهای جدید و تازه نفس امکان حضور در عملیات را نیافتند و این سوی اروند مانده اند ، انگار همه باهم داشتیم ذره ذره آب می شدیم ،تصور آن همه بی رحمی و آن همه مشقت و سختی موضوع را سخت تر می کرد، فکر آن همه سختی ها و حجم عظیم آتش دشمن و شرایط سردی هوا و زمین باران خورده و زخم ها و جراحت بچه ها همه را رنج می داد و فکر کردن به این موضوعات در آن شرایط ، عذاب آور و دلهره آور شده بود .
بهرحال سُم ستوران بر تن رنجور وبی جان رزمندگان تاختن گرفت، کابل تلفن و سیم تله های انفجاری برای مأموریت تازه شان که بستن دست و پای رزمندگان اسیر شده بود آماده می شدند.
گودال ها که روزی در آنها آب جمع می شد تا محل گرد آمدن پرندگان و نوشیدن آب باشد و صدای دلنشین شان آرامش بخش روح شنوندگان اما حال مدفن تن های پرپر شده رزمنده را در خود جای داده است .
وای خدای من لودرها در حال گرفتن نفس برخی از بچه ها هستند که با دست بسته به معراج می روند .

خوب می دانم هوا که روشن شود خبرهای بد یکی پس از دیگری می رسد و مظلومیت ها بیشتر آشکار می شود.
در آن شب رشادت و گذشت بچه ها قابل وصف نبود،رزمنده و فرمانده کنار هم بودند و نمی توانستی آنها را از هم تشخیص بدهی مگر جایی که آنتن بیسیمی در حال تکان خوردن و ارسال پیام بود که می‌شد فرمانده را تشخیص داد، تکانه های بی سیم و صدای شلاقی آنتن ها در جای جای جبهه ها و در درگیری های مختلف با دشمن شنیده می شد.

در آن شب چه زمزمه های عارفانه و نجواهای عاشقانه ای که به گوش می رسید و باد سرگردان و عاشقانه این زمزمه ها را با خود جا به جا می کرد و به فرشته ها می رساند.
بهرحال صبح روز بعد یک شب پس از آغاز عملیات کربلای ۴ دلمان نمی خواست که آفتاب صبح را تماشا کنیم
وبا خود مکن ای صبح طلوع را زمزمه می کردیم و آن روز که خورشید نیلگون طلوع کرد چهره هایی نورانی پدیدار شدند که بر زمین نور افشانی می کردند تا حقانیت این ملت را گواهی دهند …

این حقیقت را نباید از یاد برد که درصورت فتح مواضع دشمن در عملیات کربلای ۴ تا عمق دشمن پیش می رفتیم و منطقه سوق الجیشی بصره را به تسلط در می آوردیم واز آنجا به بندر فاو که پیشتر فتح شده بود تلاقی می کردیم.

بهر حال صبح اخبار مختلف بود که می رسید، شهید موسی اسکندری ریس ستاد لشکر آنجا مانده است ، عراقی ها بچه ها را محاصره کرده اند، تلاش برای ایجاد راهی برای برگرداندن نیروها و ماندگان تقلا و تلاش برای پیوستن به پیشتازان و جلسات مختلف مسئولان و فرماندهان برای چاره سازی و صبوری و بردباری رزمندگان همه و همه ده ها مطلب و راز در خود نهان دارد.