تراژدی سی ام مهر ماه ۱۳۶۲ در مسجدسلیمان
به نام خدا کارون نیوز _ صادق یزدی : حدود ساعت چهار بعدازظهر شنبه، سیام مهرماه ۱۳۶۲، با صدای انفجار مهیب و ترسناکی از خواب بیدار شدم. صدایی که به یکی از غمانگیزترین تراژدیهای شهرم بدل شد و به خاک و خون نشستن بیش از ۱۱۰ شهید و مجروح شدن صدها همشهری و هموطن عزیز […]
به نام خدا
کارون نیوز _ صادق یزدی : حدود ساعت چهار بعدازظهر شنبه، سیام مهرماه ۱۳۶۲، با صدای انفجار مهیب و ترسناکی از خواب بیدار شدم. صدایی که به یکی از غمانگیزترین تراژدیهای شهرم بدل شد و به خاک و خون نشستن بیش از ۱۱۰ شهید و مجروح شدن صدها همشهری و هموطن عزیز را در پی داشت. سراسیمه و وحشتزده به حیاط خانه دویدم. مادرم هراسان فریاد میزد: «نترسید، چیزی نیست!» و میپرسید: «خوبید؟ همه سالم هستید؟» هنوز گیج و مبهوت بودیم که صدای پرواز هلیکوپترها بر التهاب و ابهام این فضا افزود.
صدای انفجار بسیار بلند، ترسناک و غیرمنتظره بود. در آن زمان کسی با موشک و حملات موشکی آشنایی نداشت و در آن وحشت و اضطراب، هرکس سخنی میگفت: «شهر بمباران شده!»، «تانکسازی منفجر شده!»، «پتروشیمی منفجر شده!»، «شهر بمبگذاری شده!» و دهها حدس و گمان دیگر.
در آن هول و استرس فراوان، بهسرعت لباس پوشیدم و به طرف مسجد محل (صاحبالزمان عج) رفتم. در آنجا متوجه شدم که منشأ حادثه، مربوط به اتفاقی در محله «چاه نفتی» در نزدیکی مرکز شهر است.
به قصد کمک به همنوعان، به همراه چند تن از دوستان و بزرگان مسجد، به طرف محل حادثه راه افتادیم. از مسیر پایین کاروانسرا به سمت محله ۱۷ شهریور رفتیم و از روبروی دبیرستان ۱۷ شهریور و سپس از جاده بین گاراژ شهنیان و سینما ۲۲ بهمن، خود را به محل رساندیم. با عبور از جاده اصلی شهر، به منطقه مورد اصابت موشک وارد شدیم. جمعیت نسبتاً زیادی برای کمک آمده بودند و مردم با هر آنچه در توان داشتند، مشغول آواربرداری شدند تا برای کمک،به مصدومان برسند. امدادگران و نیروهای ارتش، سپاه، کمیته انقلاب، جهاد سازندگی، شهرداری و سایر ادارات با لودر و بلدوزر آمده بودند. خلاصه، همه در تکاپو و تلاش برای کمک و نجات مصدومان و مجروحان از زیر آوارها بودند.
دقایقی نگذشته بود که چند نفر با نشان دادن آسمان فریاد زدند: «موشک! موشک! متفرق شوید…» و میگفتند: «دوباره داره موشک میاد». انگار آنها موشک را از دور، دیده بودند. تقریباً همه جمعیت به تکاپو افتادند و عدهای در حال پراکنده شدن به اطراف بودند؛ اما برخی شجاعانه ماندند تا به مصدومان کمک کنند. من سیل جمعیت را دیدم که به طرف «نمره چهل» و از آنجا به سمت خیابان ۱۷ شهریور، پشت دبیرستان، سرازیر میشد.
برادرم، حاج آرش یزدی، که با تعدادی از دوستان هممسجدیاش برای کمک به محل حادثه آمده بود، تعریف میکند: «ما در حال کمک به مجروحان و تخلیه شهدای موشک اول در محله چاه نفتی و بالاتر از ساختمان بیمه فعلی بودیم که از فاصله بسیار دور، متوجه آمدن دو موشک شدیم که از آنها دود خاکستری خارج میشد. البته آن زمان تصوری از موشک نداشتیم و بحث درباره هواپیماهای «سوپراتاندارد» بسیار داغ بود. همه فکر کردند هواپیما دور زده و برای بمباران مجدد و کشتار جمعیت کمککننده آمده است. به ناچار همه مجبور به ترک محل شدیم.»
او ادامه میدهد: «با رسیدن به ابتدای سرازیری پشت دبیرستان ۱۷ شهریور، تراکتوری را دیدیم که مردم را سوار میکرد تا به کاروانسرا ببرد. من و دیگران در تلاش برای رسیدن به تراکتور و سوار شدن بودیم تا بلکه بتوانیم مسیر سراشیبی و سربالایی تا کاروانسرا را که بسیار نفسگیر بود، سواره طی کنیم. ناگهان متوجه شدم بند کفشم باز است. با وجود عجله دوستان، خواهش کردم چند لحظه صبر کنند تا با هم سوار شویم؛ اما تراکتور حرکت کرد و ما نتوانستیم به آن برسیم. در حال بستن بند کفشم بودم که بدترین حالت ممکن رخ داد و موشک سوم، دقیقاً در وسط جاده و نزدیک محل تصادف قبلی اصابت کرد. بسیاری شهید و مجروح شدند و موج انفجار تا شعاع چندصدمتری، مردم اطراف را دچار موجگرفتگی (شوک انفجار) نمود.»
حاج آرش ادامه میدهد: «تقریباً ما حد مرز زندهها و شهدا بودیم؛ یعنی جلوی ما به سمت سرازیری، همه شهید شده بودند و پشت سرمان، بسیاری زنده ماندند. ما به دلیل فوران رو به بالای مواد منفجره، از آن حادثه نجات یافتیم. ظاهراً تصادف تراکتور با یک دستگاه تاکسی باعث انسداد جاده و تجمع بیشازحد مردم شده بود که متأسفانه موشک درست در همین نقطه، در پشت دبیرستان پسرانه ۱۷ شهریور و وسط جاده و جمعیت فرود آمد. (بعدها شنیدم سرنشینان همان تراکتوری که قصد سوار شدن به آن را داشتیم نیز شهید و مجروح شدند.)»
آرش میگوید: «مردم بلافاصله به کمک مصدومان شتافتند. در همین لحظه، یکی از دلخراشترین صحنهها را به چشم دیدیم: جانباختگان و شهدای بیشماری در آنجا جان باخته بودند و دیدن تکههای جسد نوجوانی در فاصله حدود صد متری از محل اصابت موشک، بر بالای سیمهای برق بهتمان را بیشتر کرد وسرجایمان خشکاند و غم و اندوهمان را دوچندان نمود.»
از جلوی سینما ۲۲ بهمن به طرف مرکز شهر حرکت کردم. در امتداد خیابان اصلی و نزدیک فروشگاه «قصر رؤیا» بودم که صدای مهیب و ترسناک بعدی را شنیدم. بلافاصله خود را به زمین انداختم. تکههای سنگ، شیشه، گرد و خاک و… از آسمان بر سرمان میبارید. کشانکشان خود را به زیر پیشایوان یکی از مغازهها رساندم.
خودم را جمعوجور کردم، بلند شدم و با سرعت بیشتری راهم را ادامه دادم. بلافاصله از مسیر بازار شوشتریها و از یک کورهراه به طرف کاروانسرای «کلگه» راه افتادم. به سربالایی نزدیک منزل شهید حسین صادقی و مغازه های مشهدی نادر سیاهپور و علیباز رئیسی رسیدم که یک وانت تویوتا، پر از اجساد و تکههای پیکر انسان، از جلویم به طرف کاروانسرا عبور کرد. طولی نکشید که وانتهای بعدی و ماشینهای حامل مجروحان را میدیدم که برای رسیدن به بیمارستانها از کنارم عبور میکردند.
فاجعه این بار عمیقتر از اصابت دو موشک قبلی بود. تا ساعتها و حتی تا روز بعد، اجساد و تکههای پیکر شهدایی که زیر خروارها خاک مانده یا به اطراف پرتاب شده بودند، جمعآوری و به سردخانه یا غسالخانه شهر منتقل میشد.
به مسجد صاحبالزمان (عج) کلگه رسیدم. به کمک سایر دوستان، سعی کردیم از طریق بلندگو به مردم آرامش و دلداری بدهیم. اضطراب، ترس و دلهره از یک طرف، و لزوم کمک به آسیبدیدگان حادثه از طرف دیگر، بر شدت مصیبت میافزود.
خدای من! به خاک و خون کشیده شدن صدها انسان بیگناه! مردمی که تا دقایقی قبل، زندگی روزمره و عادی خود را میگذراندند؛ مردمی که صدها کیلومتر از میدانهای نبرد با بعثیها دور بودند. حالا مورد وحشیانهترین حملات قرار گرفته اند.
بیمارستانهای شهر (۲۲ بهمن و شرکت نفت) مملو از مجروحان و شهدا شده بود. چه غوغایی در بیمارستانها برپا بود! کمک امدادگران و تلاش کادر درمان کفایت نمیکرد. پزشکان و پرستاران تمام توان خود را به کار بسته بودند؛ اما مجروحان و اجساد پشت سر هم میرسیدند. پزشکان، پرستاران و بهیاران همه کمک میکردند و بسیجیان و نیروهای مردمی که کمی با امداد و نجات آشنایی داشتند، به یاری آمده بودند. همه چیز به سرعت برق و باد میگذشت. گاه نیاز مصدومان و مجروحان به دلیل کمبودها و محدودیتها برطرف نمیشد.
به ناچار، هرکس با هر معلوماتی که داشت، با تمام توان کمک میکرد: یکی طبابت میکرد، یکی پانسمان، یکی دارو میداد، دیگری دلداری میداد، یکی برای رساندن وسایل به بخشها میدوید، یکی راه را باز میکرد، یکی برانکار میآورد، یکی ماشینهای امدادی را سازمان میداد. خلاصه، همه در تلاش و تکاپو بودند و عدهای سرگشته و حیران: در جستوجوی فرزندان یا بستگان خود میگشتند. انگار حسی درونی آنان را خبر کرده بود و تأخیر عزیزانشان، آتش به جانشان انداخته بود.
آه!… پس کجاست این اکسیژن لعنتی؟ چرا «بتادین»، گاز و باند کم است یا اصلاً نیست؟ وسایل جراحی چه شد؟ «ست سرم» و «آنژیوکت» و… نیاز فوری! آتلها کم است. اتاق عمل جوابگو نیست. تختهای بیمارستانی پر شده بود و به ناچار، برخی مجروحان در کف بخشها بستری شدند. بخش رادیولوژی نمیتوانست جوابگوی عکسهای درخواستی باشد. وای! خدای من، خودت کمکحال این مردم، مجروحان و مصدومان باش.
وقتی به داخل بخش ۶ (بخش جراحی) بیمارستان نفت میرفتی، با چه صحنههایی روبهرو میشدی. خوب به یاد دارم دکتر «نثار احمد»، متخصص داخلی هندی، مرتب از این تخت به آن تخت و از این بخش به آن بخش میدوید. «زینل شاه منصوری» که مربی امداد و نجات بود و دوره یکساله بهیاری را در بسیج گذرانده بود، همانند یک جراح با جرات و جسارت، به پانسمان و ترمیم زخمهای مجروحان میپرداخت.
مردم نیز هر آنچه در منزل داشتند، از یخ و دارو گرفته تا پتو، ملافه، آذوقه و سایر مایحتاج را جمعآوری و به بیمارستانها و آسیبدیدگان میرساندند. بلندگوهای مساجد، وسایل مورد نیاز را به اطلاع مردم میرساند. «کریم کریموند» از کارکنان شبکه بهداشت و درمان میگوید: «به همراه حسن یزدی، مسئول ناوگان شبکه بهداشت، با ماشین بلندگودار، یخ و مایحتاج لازم را از مردم جمعآوری میکردیم و به بیمارستانها میرساندیم تا مورد استفاده مصدومان قرار گیرد. او می گویند: در آن شب، خودمان به همراه نماینده وقت شهر، یخها را روی اجساد میگذاشتیم.»
سردخانه بیمارستانها جا نداشت و اورژانس (OPD) شرکت نفت و راهروهای بیمارستان ۲۲ بهمن از اجساد و مجروحان پر شده بود. به ناچار، تعدادی از اجساد به یکی از غسالخانههای شهر واقع در قبرستان کلگه انتقال داده شد. داخل اتاقها و حیاط غسالخانه، مملو از اجساد شهدای والامقامی بود که ساعاتی قبل، زندگی روزمره خود را میگذراندند یا برای کمک به همنوعانشان شتافته بودند. زنان و کودکان، پیران و جوانان، در هر نقش و لباسی، آنجا آرام گرفته بودند. خدای من! به کدامین گناه میبایست اینگونه تکهتکه شوند؟! جرمشان از نظر صدامیان و حامیانشان چه بود؟
حدود ساعت هشت شب به غسالخانه رفتم. در آنجا حاجآقای سمتی (مسئول بنیاد شهید)، مرحوم محمدحسین رستمی (غسال شهدا)، جهانگیر حیدریان، جهانگیر شهبازی (از کارکنان بنیاد شهید) و برادرم حاج آرش و نیز غلامرضا کاتبی، عبدالله حیدری و چند تن از اعضای پایگاه مسجد صاحبالزمان (عج) در آنجا حضور داشتند و مرتب در تردد بودند و در حد توان امدادرسانی میکردند؛ اجساد شهدا را جابهجا و برای غسل و کفن آماده مینمودند. فکرش را بکنید! یخ یخچالهای مردم، تپه ای از یخ تشکیل داده بود که برای نگهداری اجساد به کار میرفت.
چه صحنههای وحشتناکی بود! چه عزیزانی که یکییکی پرپر شدند و حالا در آنجا، کنار هم آرام و بیصدا آرامیده بودند. همه جای ساختمان غسالخانه پر از جسد شده بود. به دلیل تعداد زیاد شهدا، برای نگهداری اجساد، سردخانه سیار به شهرستان آورده شد؛ کانتینرهای یخچالداری که پشت تریلی حمل میشد و تعدادی زیادی از شهدا تا هنگام خاکسپاری در آنها نگهداری می شد.
این موشکباران، آغاز تجربه جدیدی برای مردم عزیز شهرمان شده بود: بیش از ۱۱۰ کشته و صدها مجروح در یک روز. این واقعه همبستگی و تلاش عظیمی در بین مردم ایجاد کرد و دشمنی دشمنان را بیش از هر زمان دیگر به نمایش گذاشت. به نقل از برخی اخبار رسیده در آن روز، علاوه بر مسجدسلیمان: دشمن شهرهای اندیمشک و دزفول را نیز موشکباران کرده بود.
پس از سپری شدن این شرایط سخت، مردم میبایست برای حفظ جان خود و فرزندانشان و در امان ماندن از بمبارانها و موشکبارانهای بعدی چارهای بیندیشند. مسئولان به فکر احداث اردوگاهها افتادند و مردم آماده زندگی در صحراها، بیابانها و زیر چادرها شدند. از آن پس، مردم برای حفظ جان خود و خانوادههایشان، در اردوگاههای خارج از شهر، در چادرهای برپاشده یا در روستاهای اطراف ساکن شدند. مردان نیز یا برای پشتیبانی از جبههها و یا عزیمت به خط مقدم، و یا برای رونق کسبوکار در شهر ماندند و پس از کار روزانه، به محل استقرار خانواده در چادرها سر میزدند.
چه سخت است ترس و اضطراب برای زنان و کودکان بیپناهی که در معرض حملات هوایی یا موشکی قرار دارند! زندگی در چادر با حداقل امکانات اولیه و تردد به شهر برای تهیه مایحتاج خانواده، بر این سختیها میافزود.
مسجدسلیمان، شهر ایثار و مقاومت، از آن پس بارها مورد حمله موشکی و هوایی قرار گرفت و دشمنان دهها و صدها موشک، بمب و راکت بر سر مردم مقاوم، مظلوم و شهیدپرور این شهر فرود ریختند؛ گاه پنج تا هفت موشک به طور همزمان به شهر اصابت میکرد. از جمله حملات مکرر و وحشیانه به این شهر، میتوان به موشکباران و بمباران هوایی مناطق زیر اشاره کرد:
· کلگه
· پشت برج
· چاه نفتی
· اطراف دره خرسان
· سینما ۲۲ بهمن
· چهاربیشه
· تنگ مو
· پادگان محلاتی
· ارتفاعات مالکریم
· کوههای اطراف بیبیان
· باغ ملی پشت اداره آموزش و پرورش
و چندین نقطه دیگر.
به استناد سنگ قبر گلزار شهدای کلگه و چهاربیشه، تاریخ برخی از این بمبارانها و موشکبارانها به قرار زیر است:
تاریخ نوع حمله و محل
۱۳۶۲/۷/۳۰ حمله موشکی به چاه نفتی و پشت دبیرستان ۱۷ شهریور
۱۳۶۲/۸/۱۴ حمله موشکی به کلگه، بالا محله جنب حسینیه قمر بنیهاشم
۱۳۶۲/۱۰/۴ حمله موشکی
۱۳۶۳/۱۱/۲۵ حمله موشکی
۱۳۶۴/۳/۲۴ حمله موشکی به محله چاه نفتی
۱۳۶۵/۱۰/۲۸ بمباران هوایی مرکز شهر
۱۳۶۵/۱۱/۹ بمباران هوایی پشت برج
۱۳۶۶/۱۲/۲۵ بمباران هوایی
۱۳۶۶/۱۲/۳۰ بمباران هوایی
۱۳۶۷/۱/۱۸ بمباران هوایی
از خداوند متعال برای تمامی شهدای آن حملات، علو درجات، و برای مصدومان و بازماندگان، سلامت و تندرستی کامل مسئلت دارم.
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰