شهید عبدالحسین سلطانی ؛ پهلوانی از تبار بختیاری
کارون نیوز _ شهید سلطانی متولد ۱۳۴۲ در شهرستان مسجدسلیمان است .
عبدالحسین سالهای نخستین زندگیاش را در مسجدسلیمان گذراند، در میان زادگاهش، جایی که صدای همهمهی مردم و رازهای نهفته در خاک، بخشی از وجودش را شکل داد.
اما تقدیر، راه دیگری برایش رقم زد؛ با تغییر شغل پدر، خانواده راهی آبادان شدند، شهری که با رودخانههایش نفس میکشید و بوی نفت و گرمای جنوب در هر کوچهاش موج میزد.
با شروع جنگ تحمیلی همراه خانواده مجدداً به مسجدسلیمان برمیگردند و در محله کلگه مستقر میشوند .
پس از مدتی، عبدالحسین با فضای معنوی مسجد صاحب الزمان (عج) آشنا شد و او را به دنیایی جدید دعوت کرد ؛ در میان نمازگزاران و دوستان مسجدی پرجنبوجوش، کمکم احساس تعلق خاطر کرد تا اینکه به پایگاه حمزه سیدالشهدا (ع) پیوست.
با دوستان جدیدش به ویژه شهید حسن عزیزاللهی ، حسن علیپور ، شهید روز علی ایزدیان، سعید ایزدیان، آرش یزدی، برادران شهید مسعود و ایرج سهرابی آشنا و مأنوس میگردد.
حسن علیپور یکی از همسایگان و همرزمان شهید سلطانی نقل می کند : عبدالحسین در خانواده پرجمعیت و مذهبی متولد می شود .
از کودکی با ایشان در محله پشت تعاونی سیار و درمانگاه شرکت نفت همسایه بودیم ؛ پدرش کارگر شرکت نفت بود که در سال ۱۳۵۴ به آبادان منتقل میشود و خانواده به همراه ایشان به آبادان میروند با شروع جنگ تحمیلی دوباره به مسجدسلیمان برمیگردند.عبدالحسین نهتنها در عرصههای معنوی و فرهنگی خوش میدرخشید، بلکه در زمینههای ورزشی نیز استعدادِ چشمگیری داشت. فوتبال اولین عشقِ ورزشی او بود؛ با توپِ فرسودهای که در کوچههای محله به دنبالش میدوید، چنان مهارتی در پاسکاری و دریبل داشت که همبازیهایش تحسینش میکردند، با تکنیک و بسیار ناب بود .اما توانمندیهای او به همینجا ختم نمیشد. در ورزش رزمی بوکس نیز سررشته داشت و با تمرینهای سخت، روحیهای مبارز و انضباطی فولادین در خود پرورش داده بود ؛ با همه این اوصاف اما عبدالحسین بسیار مهربان، شجاع و دوستداشتنی بود.زمانی که من در پایگاه حمزه بودم ایشان نیز به عضویت پایگاه درآمد و از دوستان نزدیک همدیگر شدیم .سال ۱۳۶۰ وقتی بدون اطلاع ایشان به جبهه بستان اعزام شدم، بسیار ناراحت شد که چرا ایشان را با خودم نبردم و بدون اطلاع وی اعزام شدم ؛ پس از آن به هر طریق ممکن بعد از مدتی اعزام شد و خودش را به قافله رساند.مجدداً و در اعزام بعدی در سال ۱۳۶۱ در عملیات بیتالمقدس جهت آزادسازی خرمشهر به همراه هم و شهید محسن امینی به جبهه اعزام شدیم و شبانه به منطقه دارخوین رفتیم .پس از استقرار چون تجهیزات اولیه را تحویل نگرفته بودیم ، بدون هرگونه وسیله ای در حال استراحت بودیم ؛ یکی از بچههای اعزامی که نامش را فراموش کردم، به من و شهید محسن و شهید سلطانی گفت برگردید اهواز و پس از عملیات بروید مسجدسلیمان!شهید سلطانی آنچنان برافروخته شد که اگر کنترلش نمیکردیم یک در گیری حسابی راه می انداخت .اواخر شب فرمانده تیپ ۴۶ فجر آمد و ما را به همراه خودش به مقر تیپ ۴۶ برد تا آماده عملیات شویم. روز موعود و شب عملیات ، شهید سلطانی چنان سرزنده و مسرور بود که گویا به جشن میرویم.ابتدا در حاشیه رودخانه خروشان کارون مستقر شدیم و شبانه پس گذر از رودخانه به وسیله قایق در کنار جاده اهواز خرمشهر موضع گرفتیم و یک شب اتراق کردیم .شهید سلطانی مانند یک برادر مراقب من و محسن بود و مکرر تذکرات لازم را گوشزد میکرد ؛ در حالی که خودش از شادی سر از پا نمیشناخت .واحد ما نیمههای شب وارد عمل شد و برای نقطه رهایی حرکت کردیم ؛ من پیش از شهید سلطانی حرکت میکردم ؛ وقتی به خط دشمن زدیم با حجم آتش و در حین درگیری با دشمن از هم جدا شدیم ؛ من مجروح شده در میان نیروهای خودی و دشمن ماندم .پس از یک روز، توسط بچههای یگان تهران تخلیه و به بیمارستانی در مشهد اعزام شدم.در آن مقطع از شهادت ایشان اطلاعی نداشتم.پس از ترخیص از بیمارستان خبر شهادت این انسان بزرگ و وارسته را شنیدم .خبر شهادت عبدالحسین برای من خیلی سنگین بود و تا مدتها ناراحت و دلتنگ این شهید عزیز بودم و هنوز نیز پس از گذشت سالیان زیاد ، گاهی همان احساسات به سراغم میآیند و خاطراتش را به یاد میآورم و دلتنگش میشوم.
بعدها شهید امینی برایم تعریف کرد : عبدالحسین از مفقود شدنت خیلی ناراحت بود و چون نمی دانست چه اتفاقی برایت افتاده ، این بیاطلاعی بیشتر کلافهاش کرده بود ؛ مانند یک برادر برای کسب اطلاع از ماوقع پیگیری می کرد ؛ هر جایی که احتمال می داد را سرزده بود .
حسن ادامه داد : افسوس که من هرگز به میزان ایمان و صداقتش پی نبردم و کسی نمیدانست در پشت چهره خندان ، معصوم و مصمم عبدالحسین چه روح بزرگی پنهان است ؛ این چهره دوستداشتنی، گمنام زندگی کرد و گمنام به شهادت رسید و پس از شهادتش نیز گمنام ماند .ما و دوستانش رمز و راز زندگی و کردار و رفتارش را کشف نکردیم و نتوانستیم قدر وفاداریاش را پاس بداریم.
عبدالحسین که ورزشکار و نسبتأ تنومند بود به همراه شهید حسن عزیزاللهی باسواد و خوشفکر یک تیم خوبی تشکیل داده بودند و با کمک همدیگر در جذب بسیاری از جوانان مؤثر بودند .
سرانجام عبدالحسین سلطانی در تاریخ ۱۳۶۱/۲/۱۹ در منطقه عمومی دارخوین به دوستان شهیدش پیوست و روح بلندش آسمانی شد ؛ پیکر پاکش در قطعه شهدای فتحالفتوح کلگه مسجدسلیمان در کنار همرزمانش ، شهید حسن عزیزاللهی و مسعود سهرابی به خاک سپرده میشود و دو یار دیگر آنها شهید ایرج سهرابی و شهید مفقودالاثر روز علی ایزدیان پس از سالها مفقودی در کنار این عزیزان آسمانی، قرار می گیرند و تیم دوستیشان در دل خاک کنار هم دیگر دوباره جمع میشود.
انگار همه چیز دست به دست هم داده تا آنان کنار هم به خاک سپرده شوند ؛ خوشا به سعادتشان که دنیایشان و دوستیشان نردبانی برای آخرتشان شد تا به سر منزل مقصود هدایتشان نماید.
صادق یزدی کارشناس ارشد مدیریت آموزشی
اردیبهشت ۱۴۰۴
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰