جانبازشهیدغلامرضا آسترکی ؛ الگوی صبر و مقاومت

کارون نیوز _ شهید غلامرضا آسترکی فرزند صفدر متولد ۱۳۴۸ در شهرستان مسجدسلیمان است ؛ دوران کودکی خود را در محله ریل ویل سپری نموده و دوران ابتدایی را در دبستان شهید قلی‌پور و مقطع راهنمایی (متوسطه اول) را در مدرسه رازی گذراند . در عنفوان جوانی عضو بسیج مسجد محل گردید و با سایر […]

کارون نیوز _ شهید غلامرضا آسترکی فرزند صفدر متولد ۱۳۴۸ در شهرستان مسجدسلیمان است ؛ دوران کودکی خود را در محله ریل ویل سپری نموده و دوران ابتدایی را در دبستان شهید قلی‌پور و مقطع راهنمایی (متوسطه اول) را در مدرسه رازی گذراند .
در عنفوان جوانی عضو بسیج مسجد محل گردید و با سایر دوستان و هم‌رزمانش در پایگاه مقاومت شهید بابادی که در مسجد ابوالفضل مستقر بود فعالیت می‌کردند . طولی نکشید که این جوان رعنا، باهوش، مهربان و متدین راهی جبهه‌های نبرد حق علیه باطل شد و به مناطقی همچون تنگ چزابه، کردستان و منطقه عملیاتی آبادان اعزام گردید.
شهید والامقام آسترکی ، نمادِ ایثار و مردانگی بود ؛ همچنان که در حرم روح‌نواز مسجد به راز و نیاز با معبود می پرداخت ، همانگونه نیز از حریمِ محله و همسایه پاسداری می‌کرد. عبادت‌های شبانه‌اش با خدایی و روزهایش با دلاوری در راه حفظ آبرو و امنیت مردم عجین شده بود؛ گویی او پیکری مقدس بود که هم با سجاده هم‌آغوش می‌شد و هم با شجاعت، دیوارِ دفاع از مردم را برافراشته نگاه می‌داشت.

بنده ، ایشان را از ابتدای جوانی در مسجد محل دیده بودم و او را می‌شناختم، در چند نوبت نیز با هم به جبهه اعزام شدیم .
یکی از اعزام‌ها زمستان ۱۳۶۳ بود که جهت آموزش نظامی به پادگان شهید مصطفی خمینی اندیمشک رفتیم.
بیش از دودسته از نیروهای مسجدسلیمانی با هم اعزام شدند .
در میان رزمندگان تعدادی کم‌سن‌وسال وجود داشت و فرماندهان اجازه حضور آنها را در میادین رزمی و عملیات نمی‌دادند و می‌گفتند باید در مناطق پشتیبانی به کار گرفته شوند و یا اینکه به شهر برگردند.
اما این جوانان مثل کوه ایستادند و می‌گفتند، ما آمده‌ایم و می‌مانیم .
ما آمدیم تا از آب‌وخاک و میهن اسلامی‌مان دفاع کنیم و سعی داشتند که همه نیروها با هم در یک منطقه باشند . می‌گفتند اگر به خط مقدم یا به منطقه پشتیبانی می‌رویم همه در کنار هم خواهیم بود.
در نهایت با پیگیری‌های فراوان و وساطت فرماندهی سپاه سردار سرلشکر محسن رضایی، مسئولین لشکر ۷ ولیعصر (ع) موافقت کردند که همه با هم آموزش نظامی را فراگرفته و در یک گروهان ساماندهی شویم .
شهید آسترکی که تازه ۱۵ بهار از عمرش را سپری کرده بود یکی از همین نیروهای کم‌سن‌وسال بود که جثه ی ریزنقش به کم سن و سالی ایشان دامن می‌زد.
در آن مقطع زمانی باسماجت نیروهای اعزامی یک گروهان آموزشی تشکیل گردید که بیش از ۲ دسته از آن متعلق به نیروهای شهرستان مسجد سلیمان بود .
پس از آن در مقاطع زمانی مختلف
این گروهان پس از تشکیل گردانی به فرماندهی شهید زمان محمودی در منطقه عملیاتی سوسنگرد و بستان در ماه‌های آغازین جنگ و نیز گروهانی به نام شهید زمان محمودی به فرماندهی سالار مدملی در زمستان ۱۳۶۱ و در بحبوحه عملیات های والفجر مقدماتی و والفجر یک و نیزتشکیل یک گروهان به فرماندهی شهید غلامرضا صالحی در گردان مالک‌اشتر در ابتدای سال ۱۳۶۳ ؛ احتمالا چهارمین باری شد که بچه‌های مسجدسلیمان دور هم جمع ‌شده و تشکیل گروهانی مستقل را می دهند.
حدود ۴۵ روز آموزش‌های نظامی مختلف در پادگان شهید مصطفی خمینی اندیمشک سپری شد و سپس به‌ محوطه پشت پادگان کرخه رفته و در گردان حمزه سیدالشهدا (ع) به فرماندهی شهید حمید صالح‌نژاد و گروهان فتح به فرماندهی شهید مسعود اکبری سازماندهی شدیم، بعد از چند روز ، استقرار در چادرها و آشنایی با هم و تحویل سلاح ، وسایل و تجهیزات مورد نیاز؛ شبانه به همراه سایر هم‌رزمان حرکت کرده و پس از عبور از تپه‌های الله‌اکبر و جاده خاکی که از کنار فکه و شوش می‌گذشت به‌وسیله دو اتوبوس استتار شده (گل‌اندود شده) و با چراغ‌های خاموش به منطقه چزابه رسیدیم و برای پدافندی آن منطقه آماده شدیم .

Lavc56.60.100

خط بسیار سختی بود سنگرهای کوچک پدافندی و سنگرهای کوچک استراحت وجود داشت، حدود ۵۰۰ متر خاکریزی که روبرویمان دشمن و پشت سرمان به گوراب‌ها و نیزارها منتهی می‌شد و حدود یک کیلومتر تپه‌های شنی که به‌طرف بالادست وجود داشت به این گردان تحویل شد.
شهید غلامرضا آسترکی با چهره‌ای شاد و بشاش در خط به دفاع از کیان و سرزمین اسلامی مشغول بود. غلامرضا همواره سرحال و آماده مقابله با دشمن بود با آنکه جسم جان ظریفی داشت و سن سالش زیاد نبود اما همیشه خود را مهیای پاسداری از سرزمین و میهن اسلامی می‌دانست.
در آن منطقه شهید آسترکی بیشتر با شهیدان عبدالکریم (سرخاب) جلیلی، حسین صادقی، محمدرضا موسوی، اسفندیار صالح‌پور، علی حسین‌پور و رزمندگانی همچون سعید مکوندی، بهرام احمدی، حافظ جلیلی، رستم اسدپور و یعقوب محمدپور، مأنوس بود و در کلاس‌های قرآنی و تفسیر قرآن که به همت فرمانده دسته ، شهید ماشاءالله ابراهیمی در خط مقدم و سنگر حسینیه برگزار می‌شد، شرکت می‌کرد.
خوب یادم هست که در آن جلسات قرآنی سوره واقعه، حجرات، جمعه و یاسین مرتب تلاوت می‌شد و ضمن روخوانی، رزمندگان بر حفظ سوره‌ها ممارست می کردند و در کنار آن با معانی و تفاسیر نیز آشنایی پیدا می‌کردند.
شهید آسترکی پس از چند بار اعزام به جبهه سرانجام در تاریخ ۱۱ آبان ۱۳۶۴ در منطقه عمومی آبادان از ناحیه گردن مجروح و قطع نخاع می گردد و حدود ۱۹ سال رنج مجروحیت ، جانبازی و قطع نخاعی را تحمل می کند .
گذر زمان و صدمات مجروحیت به تدریج اعضای بدن مثل دست‌ها و پاهایش تغییر شکل پیدا کرده و مشکلات بیماریش افزون می گردد ، اما غلامرضا همچنان خندان بود و بر روی ویلچر و تخت بیمارستان لبخند بر لب داشت .،
هر زمان از آسایشگاه و یا از تهران باز می گشت به دیدارش می‌رفتیم چهره‌ی نورانی‌اش، همچون خورشیدی گرمابخش، روحیه‌ای تازه در جانمان می‌دمید. مصمم و استوار، چون سروی سر به فلک کشیده، ایستاده بود و نگاه ژرفش گویی از فراز زمین تا کهکشان‌ها را درمی نوردید. انگار نه‌تنها بر این خاک، که بر تمام آسمان‌ها نظاره‌گر بود.

مقام معظم رهبری بر بالین جانباز شهید غلامرضا آسترکی

 

جلال آسترکی برادر کوچک‌تر شهید نقل می کند : ایشان در کمال صداقت، صبر و تحمل بیماری در مدتی که در آسایشگاه جانبازان بود و روزگار را بر ویلچر و تخت بیمارستانی سپری می‌نمود . علی‌رغم سختی‌ها و مشکلات بیماری هیچ گاه از مسیر رفته و آرمان های انقلاب روی بر نگرداند ؛ انگار که مشکلات صدمات ناشی از جنگ ، او را مستحکم‌تر کرده بود.
شهید آسترکی با یک خانم مؤمنه ازدواج نمود و صاحب فرزند دختری گردید که هم‌زمان با شهادتش به دنیا آمد.
جلال می‌گوید: برای ما حضور مقام معظم رهبری در آسایشگاه و ملاقات حضرت آقا با شهید آسترکی ، فراموش ناشدنی است. وی ادامه می‌دهد که شهید آسترکی علاقه شدید به مادر داشت و علاقه شدیدتری مادر نسبت به غلامرضا داشت تا جایی که برای حضور در بالینش به تهران رفته بودیم ، پس از دو ماه حضور مادر بر بالینش پس از بازگشت به مسجدسلیمان درهمان روز از مادر درخواست می‌شود که دوباره برگرد و مادر که تازه از سفر رسیده بود و هنوز خستگی بر تن داشت ،
اما با وجود کهولت سن ، بی‌درنگ به سوی تهران شتافت. دلش پیش فرزندش بود، پیش همان پسری که روزگاری صدای رسایش اذان و تکبیرهای مسجد محله ریل‌وی را زنده نگه می‌داشت.

و آن شب، وقتی اذان صبح طنین انداخت، ریه‌های زخمی‌ غلامرضا از نفس افتاد. درست در لحظه‌ای که ندای “الله‌اکبر” از گلدسته‌های مسجد بلند می‌شد، او در آغوش گرم مادر، آخرین تکبیر را زمزمه کرد و به دیدار معبود شتافت .

شهید غلامرضا آسترکی در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۳ پس از حدود ۱۹ سال رنج و تحمل جراحات جنگ به درجه رفیع شهادت نائل می‌گردد و پس از تشییع باشکوه مردم مسجدسلیمان در قطعه شهدای چهار بیشه در کنار سایر همرزمانش به خاک سپرده می‌شود
یاد و خاطره رزمندگانی که به دفاع از این مرزوبوم پرداخته و هرآنچه که داشتند را در طبق اخلاص تقدیم پیشگاه خداوند متعال نموده و با خون خود درخت اسلام را آبیاری نمودند  ، گرامی باد
صادق یزدی