شهید شاپور شجاعی ؛ سروی از دیار بختیاری / به روایت صادق یزدی

به نام خدا   شناسنامه شهید:  نام: شاپور شجاعی نام پدر: میرزا تاریخ تولد: ۱۳۴۴ محل تولد: مسجدسلیمان تاریخ شهادت: ۲۵ مهرماه ۱۳۶۴ محل شهادت: جزیره مینو آرامگاه: فتح‌الفتوح کلگه کارون نیوز _  شاپور شجاعی، فرزند میرزا، در سال ۱۳۴۴ در شهرستان مسجدسلیمان چشم به جهان گشود. او دوران کودکی و نوجوانی خود را در […]

به نام خدا

 

شناسنامه شهید: 

نام: شاپور شجاعی

نام پدر: میرزا

تاریخ تولد: ۱۳۴۴

محل تولد: مسجدسلیمان

تاریخ شهادت: ۲۵ مهرماه ۱۳۶۴

محل شهادت: جزیره مینو

آرامگاه: فتح‌الفتوح کلگه

کارون نیوز _  شاپور شجاعی، فرزند میرزا، در سال ۱۳۴۴ در شهرستان مسجدسلیمان چشم به جهان گشود. او دوران کودکی و نوجوانی خود را در محله کلگه گذراند و دوره متوسطه را در دبیرستان شهید داریوش محمدی به پایان رساند. 

خیلی زود با مسجد محل انس گرفت و به عضویت پایگاه مقاومت حمزه سیدالشهدا درآمد. فعالیت و تعهد او سبب شد تا در مدت کوتاهی به شورای فرماندهی پایگاه راه یابد و در چندین نوبت به جبهه‌های نبرد اعزام شود.

در اوایل شهریور سال جاری، هنگامی که به آرامگاه اهل قبور کلگه مسجدسلیمان رفته بودم، از ورودی فتح‌الفتوح کلگه وارد شدم و به زیارتگاه شهید شاپور شجاعی رسیدم. شاپور، که سال‌ها هم‌محل و هم‌پایگاهی من بود، اکنون در آرامگاه ابدی خود آرمیده بود. بر مزار این شهید بزرگوار، غرق در قرائت فاتحه و مرور خاطراتی بودم که از او در ذهنم زنده شد.

اواخر شهریور ۱۳۶۴، فرمانده بسیج مسجدسلیمان، مرحوم عبدالرضا کیانی، به من و حاج مهدی احمدپور اطلاع داد که باید برای اعزام نیرو به جبهه اقدام کنیم. ما مأمور شدیم تا گروهانی متشکل از نیروهای بسیجی را به جبهه برسانیم و بازگردیم. شهید شاپور شجاعی یکی از نیروهای این گروهان بود و فرماندهی آن به شهید مرتضی حسین‌پور سپرده شد. از مسجدسلیمان به سمت اهواز و پادگان گلف حرکت کردیم و از آنجا به سپاه خرمشهر اعزام شدیم. پس از انتقال با چند دستگاه اتوبوس به خرمشهر، خود را به سپاه پاسداران این شهر معرفی کردیم.

به‌مدت سه شبانه‌روز در محلی زیرزمینی نزدیک مقر سپاه مستقر شدیم و در این مدت با مداح معروف، حاج حسین فخری، آشنا شدیم. خرمشهر در آن روزها زیر آتش مداوم توپخانه، خمپاره و راکت دشمن قرار داشت و تنها تعداد محدودی از مغازه‌ها فعال بودند. تردد مردم نیز به دلیل شدت آتش‌بس دشمن، بسیار محدود بود.

پس از سازماندهی، ما به جزیره مینو اعزام شدیم و مسئولیت خطوط دفاعی شامل هفت پاسگاه را بر عهده گرفتیم. سنگر فرماندهی در وسط جزیره قرار داشت و سنگرهای تجمعی، دیدبانی و دفاعی در کنار رودخانه اروند مستقر بودند. دشمن نیز در آن سوی رودخانه، مواضع خود را تقویت کرده بود.

بررسی‌های اولیه نشان می‌داد که امکانات دفاعی ما بسیار محدود است. حتی در برخی نقاط، به‌جای خاکریز، از گونی‌های خالی به‌هم‌دوخته‌شده به عنوان استتار استفاده شده بود. نیروها برای تردد بین سنگرها ناگزیر از عبور از این مناطق بودند.

به منظور شناسایی بهتر منطقه و پشتیبانی از نیروهای تازه‌وارد، ما سه نفر موظف شدیم تا چند روز دیگر در خط مقدم بمانیم. عصر یکی از روزها، مصادف با ۲۵ مهر ۱۳۶۴، برای سرکشی به سنگرها حرکت کردم. پس از بازدید از چند سنگر، به سنگر ۵ رسیدم. نزدیک غروب بود که صدای شلیک گلوله‌های دشمن به سمت خط مقدم ما به گوش رسید. متوجه شدیم سنگر ۷ زیر آتش دشمن قرار گرفته است.

شهید مرتضی حسین‌پور و مرحوم عبدالرضا کیانی از سنگر فرماندهی با من تماس گرفتند و درباره اوضاع پرسیدند. من نیز گفتم که به سمت سنگر ۷ در حرکت هستم. هنگامی که به آنجا رسیدیم، با صحنه‌ای دردناک روبه‌رو شدیم. سنگر تجمعی، که در حیاط کوچکی قرار داشت، از چندین نقطه مورد اصابت خمپاره قرار گرفته و تقریباً تمامی بخش‌های آن آسیب دیده بود.

در این حادثه، شاپور شجاعی از مسجدسلیمان و ایرج احمدی از رزمندگان لالی به شهادت رسیدند و هفت نفر دیگر از نیروهای حاضر در سنگر مجروح شدند. در آن لحظه، تمام خاطراتی که از این شهید بزرگوار داشتم، همچون فیلمی از جلوی چشمانم گذشت: انسانی بااخلاق، خوش‌برخورد، پرحوصله، اهل مطالعه و جدی در کارها. سال‌ها در کنار هم در مسجد محل فعالیت کرده بودیم.

محیط سنگر آکنده از بوی باروت و خون بود و دیوارها و کف آن خون‌آلود شده بود. با کمک دیگران، مجروحان و شهدا را به محل استقرار خودروهای امدادی انتقال دادیم. مسیر انتقال بسیار دشوار بود؛ از میان نیزارها و مسیرهای آبی می‌گذشت و در برخی نقاط تنها با تخته‌های چوبی یا بلوک‌های سیمانی قابل عبور بود. سرانجام، با استفاده از برانکارد و پتو، شهدا و مجروحان را به پشت جبهه منتقل کردیم.

ما که تنها برای مشایعت و همراهی نیروها به جبهه رفته بودیم، به دلیل شرایط دشوار خط مقدم و مشکلات پیش‌آمده، حدود ۲۰ روز در آنجا ماندیم. پس از تثبیت نسبی خط و آشنایی نیروها با منطقه، به مسجدسلیمان بازگشتیم و در مراسم تشییع پیکر پاک شهید شاپور شجاعی، برادر عزیز و دوست‌داشتنی‌مان، شرکت کردیم.

 

سجاد غلامی، هم‌محله‌ای و دوست شهید، می‌گوید: «شاپور از چهره‌های فعال دهه شصت و از بنیان‌گذاران پایگاه مقاومت حمزه سیدالشهدا در محله ما بود. او با خلوص نیت، فداکاری‌های بسیاری در راه دفاع از انقلاب و نظام انجام داد. چند روز قبل از شهادتش، برای زیارت حضرت معصومه(س) به قم رفت و به گفته دوستان، بسیار دعا و طواف کرد.»

وی ادامه می‌دهد: «روز اعزام، برای خداحافظی به مسجد آمد و کوله‌پشتی‌اش را در یکی از حجره‌ها گذاشت تا کسی متوجه عزیمتش به جبهه نشود. از همه حلالیت طلبید و خداحافظی کرد. تنها چند روز از حضورش در جبهه گذشته بود که به آرزوی دیرینه‌اش نائل آمد.»

سجاد در ادامه خاطره‌اش می‌افزاید: «من در آن زمان در مسافرت بودم و از شهادت او بی‌خبر. وقتی به شهر بازگشتم، حال‌وهوای مسجد و محله دگرگون شده بود. وقتی به درب مسجد رسیدم، حجله شهید شاپور را دیدم. باورم نمی‌شد. مسجد و پایگاه سیاه‌پوش شده بود و صدای قرآن در فضا طنین‌انداز بود. در گوشه‌ای نشستم و بی‌اختیار گریستم.»

 

شهید شاپور شجاعی در خانواده‌ای مذهبی و متدین پرورش یافته بود. پدرش، حاج میرزا شجاعی، مردی مسجدی و پایبند به ارزش‌های دینی بود و مادرش نیز همچون دیگر اعضای خانواده، اهل عبادت و حضور در مسجد بود. یکی از برادرانش، داریوش، در دوران جنگ در اسارت نیروهای بعثی به سر می‌برد و دو برادر دیگرش، کیانوش و اردشیر، از نیروهای فعال مسجد و پایگاه بودند.

گروهان اعزامی به جزیره مینو، متشکل از رزمندگان شهرستان‌های اندیکا و لالی، هسته اولیه گروهان فتح را تشکیل داد. این گروهان در کنار گروهان‌های فجر (متشکل از رزمندگان مسجدسلیمان) و نصر (متشکل از رزمندگان هفتکل) زیرمجموعه گردان حضرت سلمان قرار گرفتند. این سه گروهان در عملیات‌های مهمی همچون والفجر ۸، کربلای ۴ و کربلای ۵ تحت فرماندهی سردار کریم کریم‌پور حضور یافتند و نقش مؤثری در این مأموریت‌ها ایفا کردند.